سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خاطرات بانو



من و تو خاطرات

 
نخستین نگاهی که ما را به هم دوخت،

 نخستین سلامی که در جان ما شعله افروخت،

نخستین کلامی که دلهای ما را به بوی خوش آشنایی سپرد وبه مهمانی عشق برد،

پر از مهر بودی پر از نور بودم،

همه شوق بودی همه شور بودم،

چه خوش لحظه هایی که دزدانه از هم نگاهی ربودیم و رازی نهفتیم،

چه خوش لحظه ای که می خواهمت را به شرم و خموشی نگفتیم و گفتیم،

دو آوای تنهای سرگشته بودیم،

رها در گذرگاه هستی.

دریغا در آن قصه ها و غزل ها نخواندیم که آب و گل عشق با غم سرشته است!

از آن روزها آه عمری گذشته است.

من و تو دگرگونه گشتیم

دنیا دگرگونه گشته است!

در این روزگاران بی روشنایی

در این تیره شب های غمگین،

که دیگر ندانی کجایم،

که دیگر ندانم کجایی!!!!

مؤدب اینا پیام بازرگانیه واسه اینکه یادم بیاد  خاطراتو منظورمه چشمک

زیر بارون زیر بارون ...

دلم برات تنگ شده ...پوزخند

کاش میتونستم مثل قدیم باهات حرف بزنم اما الان جرأت ندارم راستشو بخوای ...

دلم می خواد بهت بگم چنین کاری دارم انجام میدم و دارم خاطراتمونو زنده نگه می دارم کاش

اگه شد و بهت گفتم خوشحال بشی ...گل تقدیم شماگل تقدیم شما


 تولد تو

فکر میکنم شنبه 8 مرداد90:

قرار بود واسه تولدت بیام پیشت وای عجب روزی بود !!!!

راستش با بدبختی کادوتو خریدم و همه فکر و ذکرم این شده بود که خدا کنه تو ازش خوشت بیاد

واسه اولین بارم بود که واسه ی یه پسر میخواستم خرید کنم و به خاطر همین از یکی از دوستای با تجربه ام کمک گرفتم خیلی سخت بود

آخرش خریدم به طرز عجیبی اون شب تو خونه تابلو بازی در آوردم خودم خنده ام می گیره یادم میادپوزخند 

آخرش خواهر بزرگوار متوجه صخره(همون ریگ خودمون) داخل کفش من شد و من مجبور شدم بگم

واسه کادو کردنش بهت گفتم که چیا شد

بالاخره روز موعود رسید و اومدم پیشت ...

راستش مجبور شدم واسه اومدنم دروغ بگم!!! اومدم سر فلکه و کنار دکه روزنامه فروشی یکم ایستادم تا با ماشین اومدی دنبالم 

 مغازه خالتو نشونم دادی یکم از گل پسرمون واست حرف زدم ساختمان پزشکانتونو نشونم دادی مغازتو نشونم دادی و...

اول رفتیم یه شلوار برداشتی ...

یکی از همکلاسیامون مارو دید ...

بعد رفتیم تو اون همایشه که مهندس خودمون قرار بود صحبت کنه کمکت فرما رو پخش کردم خداییش دختر خاله به این خوبی دیده بودی؟تبسم

گوشیم زنگ خورده بود رو شماره یه بچه ها و متوجه نشده بودم ...

واااای یادش بخیر!!!! عجب ناهاری توی یه رستوران خلوت اونم به دستور خانوم(خودمو میگما)

بعدشم امامزاده واااااااااااااااااااااااااااااای عجب روزی اما کاش اون کلاستو نمیرفتی و بیشتر با هم میموندیم نه؟

بخاطر همون دلایل بالا من یکم ریختم بهم و تو دلداریم دادی

اما خدا باهامون بود و مثل همیشه طبق حرفای تو هیچی نشد ...

دوستت دارم ....

 ** تولدت مبارک **

 


 کادوی تولد من

نمیدونم چندم بود فقط یادمه چهارشنبه بود

یادش بخیر! طی یه حرکت پیچشی رفقای گرامی را پیچانده و کادوی تولدمو توی دانشگاه از مهندس عزیز دریافت نمودم

خداییش هنر می خوادا

باورت نمیشه از دانشگاه تا خونه داشتم از کنجکاوی میمردم که ببینم چیه !!؟

آخرش تو راه از کیفم درش آوردم و روشو خوندم با خط خوشگلت روش نوشته بودی :

" چگونه بغض گلویم را فریاد کنم بی آنکه باران ببارد"

اشک تو چشام جمع شده بود اما چون تو خیابون بودم خودمو جمع کردم تا رسیدم خونه از شانس بد من مهمون داشتیم و من باز نتونستم

 همون موقع بازش کنم همه ی فکرم پیش کادوت بود

بالاخره طاقت نیاوردم و رفتم سراغش

واااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای

چشمام خیس خیس شده بودن این بهترین کادو بود

بهترین ...

خیلی معنی داشت واسم

خیلی خوشحال شده بودمو چشمام خیس شدن کوچکترین اختیاری واسه جمع کردنشون  نداشتم

میخواستم هر طور شده باهات حرف بزنم اما یادمه گوشیت خاموش بود واسه یه سری مسائل و من مجبور شدم واست ایمیل بفرستم

یه نامه داخلش گذاشته بودی اونو که خوندم دیگه یباره شد....گریه‌آور

هیچوقت یادم نمیره محبتاتو اما به پای من نمیرسیا

 خوشحالم که قراره واست جبران کنم

منظورم همون ناهاره اس  ...

خدایا کی میشه اون روز بیاد ؟؟قرار شد بعد امتحانامون باشه و خبرشم با توتبسم

دارم لحظه شماری میکنم واسه اومدنش آخه میخوام اونم همین جا ثبتش کنم مطمئنم یه خاطره میشه موندنی تر از همه خاطره هام

ازت ممنونم گل تقدیم شما 


اولین خاطره ی چادر

 درست 1 سال پیش بود ما امتحان داشتیم قرار بود واسه اولین بار چادر بندازم

خیلی ذوق داشتم نظرتو درمورد تصمیمم بدونم می دونستم خوشت میاد ...

از مسیر خونه تا دانشگاه دوستامو که میدیدم همشون تعجب زده بودن و البته بعضییاشونم با حرفای قشنگ و ناراحت کنندشون

بیشتر ابراز تعجب فرمودند اما واسم مهم نبودش اومدم امتحان دادیمو همو دیدیم یادش بخیر یادمه فلشم ویروسی شده بود

دادم درستش کنی تو هم فلشتو دادی به من و واسم آهنگ گذاشته بودی داخلش هنوز همشونو دارم

خلاصه بعد امتحان وقتی رفتی خونه بهم زنگ زدی و وقتی نظرتو پرسیدم گفتی :

"عزیزتر شده بودی ...."

و من کلی ذوق کردمگل تقدیم شما


جمعه و پیام مفتی

یادمه جمعه بود و امتحان داشتیم اون کتاب جلد آبی قطوره یادش بخیر ..

من خونه موندم و با خانواده نرفتم بیرون که مثلا درس بخونم

 اما فکر تو نمی ذاشت واسه همین از خونه بهت زنگ زدم و 1 ساعت بیشتر شد که با هم حرف زدیم

تا اینکه یه خبر توپ بهم دادی اینکه پیام به خط همراه اول بدون 0 اول شماره رایگانه

اونموقع بود که درسو ول کرده و نشستن به پیام دادن هر چی پیام تو سررسیدم داشتم واست ارسال کردم یادش بخیر

 رسمشو بجا آوردم   ...

بعدشم کلی منت سرت گذاشتم که من این همه پیام دادم بهت تو چی؟ در حالی که داشتی با دوستت خرخونی میکردی

 ازش وقت استراحت گرفتی و اینو فرستادی واسم :

"باز هم در انتظارت لحظه ها رو میشمارم

خاطراتت را درون دفتر دل مینگارم

باز هم در صفحه ای از دفتر دل می نویسم

تو را ای آشنا من بی نهایت دوست می دارمگل تقدیم شما

 

  


 

 بالاخره امتحانات تموم شدو تو قضیه رو به مامانو بابات گفتی و مخالفت کردن و از اونجا شروع شد................

 

همش قرار میذاشتیم تموم کنیم اما نمیشد تا الانم هنوز نتونستیم جالبه نه ؟...

تا اینکه داشت وقت سفر من نزدیک میشد تو بی معرفت شده بودی البته حق داشتی چون قرارمون همین بود نه پیام و نه

تلفنامو جواب نمیدادی بالاخره با خط دوستم بهت زنگیدم و جواب دادی کلی حرف زدیمو دوباره شروع شد 1 هفته

بعدش قرار بود برم  همون روز کلی حرف زدیم از لحظه ای که داشتم از شهر میرفتم بیرون تا وقتی لب مرز رسیدم باهات 

در ارتباط بودم (قبضمم ناجور تپل اومدااااااااااااا...)

اونجام همش به یادت بودم همش لحظه به لحظه اش هرزاز گاهییم بهت نشون میدادم که به یادتم ... باوفام دیگه    

جالب تر این بود به محض اینکه وارد مرز ایران شدم دوباره پیام و... شروع شد

 


سوغاتی

از لحظه ای که قرار بود برم مسافرت تا وقتی که اونجا رسیدم همش به فکر سوغاتی بودم برای تو آخرشم شرمنده ات شدم

میتونم بگم غصه اش تقریبا پیرم کرد

با شرایط و محدودیتی که من اونجا داشتم خداییش نمی شد هیچ حرکتی کرد و اینام تو مسیر رفت و آمدم تونستم بخرم

هیچوقت ازشون راضی نبودم و غقط می تونم بگم شرمنده ات

و اما

سوغاتیه تو

روز تولدت که اومدم پیشت موقع خداحافظی بهم دادیش به طور عجیبی کادو شده بود

واااااااااااااااااااای همون چیزی که همیشه دوست داشتم داشته باشم اما موقعیتش پیش نمیومد بخرم میدونی که !!!!!!!!

"یه کتاب فال حافظ کوچولو دوست داشتنیه خوشگل"

بازش کردم اولش نوشته بودی :

" تقدیم به تو که خودتی و این بهترین و بارزترین صفت تو هست ..."

دستت درد نکنه

شب یلدا امسالو با هدیه تو فال گرفتم واسه همه

گل تقدیم شما


چهارشنبه 90/10/7  توسط خاطره  |  بیا کمکم کن ()

 

 



خاطره
✿❤✿ عاشقانه از حرفها و خاطراتم می نویسم برای کسی که دوستش دارم ✿❤✿ ✿❤✿ ✿❤✿ تنهام نذار تو این فاصله .... منو با این همه خاطره **بے تـــــو چشـــــم دیدن چیــزهایے را که با تـــــــو دیده ام را نــــدارم...**


 

 

حرف دل من به تو عزیزترین
...
...
خدایاااااااااااااا
...
...
...
[عناوین آرشیوشده]

 

دی 90
زمستان 90
بهار 91
تابستان 91

 

 

قالب وبلاگ
بانک قالب های فارسی وب
Manna
●◌♥DELTANGI♥◌●
`☂ یــہ دُنیــ ـآ دلَـم گـرفـتـِـہ ☂
در مسیر پیشرفت...
ME&YOU
قاتی پاتی!!!!

 

RSS 2.0

بازدید امروز: 1
بازدید دیروز: 9
کل بازدیدها: 31420