امروز هم گذشت یک روز دیگر از روزهای بی تو بودن
از روزهای بی خبری
از روزهای بی تو ...
من که باور کرده ام
من که پذیرفته ام رفتن را، جدایی را ...
پس این انتظار های بیهوده برای چیست؟
این دلتنگی های همیشگی چه؟اینها برای چیست؟
هنوز هم از این روزهای وحشتناک باقی مانده...
و بعد از رفتنت ...
تنها من مانده ام و فانوسی از خاطره ها کنج طاقچه ی اتاق
دود می کند و میسوزد و می سوزاند ...
آخ که چه دلتنگم...
دلتنگ یک لحظه کنار تو بودن
دلتنگ آنم که کنارت بنشینم
دستانم را در دستان نازنینت بگیری
و
عاشقانه بر آن بوسه بزنم...

|